جدول جو
جدول جو

معنی گستاخ سخن - جستجوی لغت در جدول جو

گستاخ سخن
(گُ سُخَ)
آنکه بی پروا سخن گوید. گستاخ زبان. گستاخ گوی. آنکه نیندیشیده به گفتار آغازد:
گستاخ سخن مباش با کس
تا عذر سخن نخواهی از پس.
نظامی.
و رجوع به گستاخ زبان و گستاخ گوی شود
لغت نامه دهخدا
گستاخ سخن
آنکه در سخن جسور باشد گستاخ گوی
تصویری از گستاخ سخن
تصویر گستاخ سخن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کِ گَ دی دَ)
بی باک شدن. دلیر شدن. جسور گردیدن:
چو بسیار گشت آب و گستاخ شد
میان یکی مرز سوراخ شد.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2146).
گفت (خدای تعالی) : در دست راست چه داری، گفت: عصا. از بهر آن پرسید که تا موسی گستاخ شود. (قصص الانبیاء). چون انوشیروان دید کی او در جوال مزدک رفته بود بر خود هیچ نمی توانست گفتن تا گستاخ تر شود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 86).
دیگر از وی مدار چشم وفا
هرکه شد با تو در جفا گستاخ.
جامی.
، بمجاز، رام شدن. مطیع شدن. مأنوس شدن: و آن رسول مرا فرودآوردند به خانه زنی گنده پیر و آنجا چندگاهی ببود و با آن زن گستاخ شد و او را سوگند داد، زن را از راز خویش آگاه کرد. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).
چون که مالنده بدو گستاخ شد
کار مالنده بدو درواخ شد.
رودکی.
چو با حاجب شاه گستاخ شد
پرستندۀ خسروی کاخ شد.
فردوسی.
چو گستاخ شد زو بپرسید شاه
کز ایران چرا رنجه گشتی به راه ؟
فردوسی.
وی قصیده ای دو سه از دیوان متنبی... مرا بیاموخت و بدین سبب گستاخ تر شدم. (تاریخ بیهقی). و رجوع به گستاخ گردیدن و گستاخ گشتن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ حَ / حُو)
جسورکننده. دلیرکننده. پرروکننده. بی شرم کننده.
- لهو گستاخ کن:
نباید کز آن لهو گستاخ کن
رود با تو گستاخیی در سخن.
نظامی (اقبالنامه ص 158)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گستاخ سخنی
تصویر گستاخ سخنی
جسارت در گفتار گستاخ گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گستاخ کن
تصویر گستاخ کن
جسور کننده بی پروا کننده، بی شرم سازنده پررو کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گستاخ شدن
تصویر گستاخ شدن
((~. شُ دَ))
بی باک شدن، دلیر شدن
فرهنگ فارسی معین